آقاي من مرا ببخش
آقاي من مرا ببخش
ديدگانت را بشوي!حضورش رااحساس مي كني،
گوشهايت را بازكن!صداي آمدنش را مي شنوي،دستانت را درازكن!
عطايش را مي يابي
اورا بخوان پاسخش را مي شنوي،پس درنگ مكن و بخوان:
السلام عليك يا مولاي يا صاحب الزمان(عج)

آقاي من مرا ببخش
ديدگانت را بشوي!حضورش رااحساس مي كني،
گوشهايت را بازكن!صداي آمدنش را مي شنوي،دستانت را درازكن!
عطايش را مي يابي
اورا بخوان پاسخش را مي شنوي،پس درنگ مكن و بخوان:
السلام عليك يا مولاي يا صاحب الزمان(عج)

من و تو و رویای آمدنت آقاجان
دیشب باز دوباره دلم برایت تنگ شد
دلم برای دیدارت بی پرده در ثانیه های زمین دلتنگی می کرد
نگاهم لبریز از اشتیاق بود برای آسمانی شدن در محضرت
باز هم دستانم بی قرار بود برای گرمی دستانت
اما دریغ :
که من مانده بودم و آرزوهایم و این خاطره ها
حوالی نیمه شب بود با صدای باران به شوق دیدارت
به انتظار ظهورت کمی خواب بر چشمانم نشست و ....
دوباره خاطراتت را به رویای من فرستادی تا مرا آرام کنی
زمین غوغا بود و اهل زمین در هیاهو
هر کسی به سمتی و...
نشانه ها خبر از آمدنت می داد و من و
دلم لبریز از اشتیاق شدیم برای ظهور
به دنبال تو و عطر پیراهنی و جذبه ی نگاهی
و نوری آسمانی می گشتم
اما باز هم مثل هر بار من ماندم و بوی عطر پیراهنت و
صدای قدم هایت و ...
باز هم آقاجان : "جایت خالی ماند در منظر نگاهم "..
باز هم صدای گریه ای و ...
دستی مهربان که بیدارم کرد ...
بیدار شدم چشمم دوباره بی تو به جمال هستی روشن شد
و باز هم افسوس ...
اما دلم روشن است : می آیی مولای من ...
این روزها که به آسمان نگاه می کنم
نمیدانم چرا فکر می کنم... زودتر می آیی..!
و ظهورت نزدیک تر شده است انگار...
حتی اگر خیال هم باشد؛ خیال شیرینی ست...
ﻓﻀﺎﭘﯿﻤﺎ ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ:
ﮐﺸﻮﺭ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪ
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ ” ﺁﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﻧﻤﯿﺸﻪ”
ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ: ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ،
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ ” ﺁﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﻧﻤﯿﺸﻪ”
ﺭﺍﻫﭙﯿﻤﺎﯾﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ:
ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﯿﺎﻥ،
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ : ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺳﺎﻧﺪﯾﺲ ﺧﻮﺭﻫﺎ
ﺗﻪ ﺭﯾﺶ ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﮊﯾﮕﻮﻝ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﯽ: ﻋﺸﻖ ﺑﻌﻀﯿﺎ
ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﻭ ﻫﯿﺎﺗﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ
ﺍﻣﻞ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻭ ﺳﯿﺐ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﺧﻮﺭ
تبریک اگه واسه عید غدیر و قربان باشه میشه عرب پرستی
اگه واسه کریسمس و ولن باشه میشه
آخر باکلاسی و روشنفکری
راستی:
آخه تو تابستون کی چادر سر میکنه؟
میخای خفمون کنی؟
ولی خب تو زمستون میشه با ساپورت بیرون رفت!!!
مادر گفت: نرو، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد
گفت: هرچه تو بگویی.
فقط یک سؤال؛ میخواهی پسرت،
عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا.
مادر چیزی نگفت و با اشک بدرقه اش کرد....
رفت و شهید شد ...
دختره با کلی آرایش برگشته میگه:
واقعأ شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوس دارین.؟
پسره خیلی رک گفت: آره!!!
دختره جواب داد: پس اگه دوسشون دارین چرا نگاهشون نمیکنین
و سرتون رو میندازین پایین از پیششون رد میشید؟؟؟
پسره گفت:
آره تو راس میگی ما نباید سرمون رو پایین بندازیم
اصلا سر پایین انداختن کمه؛
باید تعظیم کرد در مقابل حجاب حضرتــــــــ زهــــــــــــرا ..